اظهارات تنها زنی که در اورژانس اعصاب و روان کار می نماید، تجربه رویارویی با بیماران تبر به دست!
به گزارش تور هند ارزان، در این مطلب گفتگوی جذاب و خواندنی با زنی که در اورژانس اعصاب و روان به کار مشغول است را بخوانید.

به گزارش ، چند سال پیش در یکی از خیابان های شمالی تهران سر صحنه یک قتل رفتم. هیچ وقت نفهمیدم چرا خبر قتل برای آدم جذاب است، ولی به هرحال خبر که در کوچه پیچیده بود، همسایه ها هم خودشان را به صحنه رسانده بودند.
جنازه کف پیاده رو افتاده بود و در یک خانه بزرگ ویلایی پیرمردی در داخل خانه روی ویلچر و رو به در نشسته بود، درست رو به جسد پسرش. می گفتند خودش پسرش را کشته، همسایه هایی که می شناختندشان، تعریف می کردند که مقتول معتاد بوده و هر روز به دلیل مصرف مواد روانگردان یک بلایی سر خانواده اش درمی آورده است.
یک روز شیشه های خانه را می شکسته، یک روز پدر را از روی ویلچر پرت می نموده و یک روز با مادرش درگیر می شده. همه این ها درنهایت باعث شده بود که صبر پدر لبریز گردد و با اسلحه شکاری رو به در خانه بنشیند و تَق؛ گلوله را به قلب پسرش شلیک کند.
این نوع جنایت هرچند که برچسب قتل دارد و فی نفسه قابل قبول نیست، اما نشان دهنده عجز است. درماندگیست، که یک پدر حاضر می گردد بچه خودش را بکشد و غیر از این، هیچ توجیه دیگری نمی توان برایش پیدا کرد. این اتفاق تجربه شخصی من بود، اما وقتی پای حرف های مینا کریمی تنها زن مامور در اورژانس روانپزشکی نشستم، مطمئن شدم که این عجز و درماندگی دردی مشترک است بین همه خانواده هایی که یکی از اعضای شان گرفتار اعتیاد است.
با همه اینها، موارد مراجعه نماینده به اورژانس های اعصاب و روان خیلی زودتر از آن که صبرشان لبریز گردد و خودشان به جای مجنون، جانی شوند، انتخاب درست تری می نمایند. آن ها از متخصصان درخواست یاری می نمایند و بعد یک آمبولانس با چند مامور متخصص برای سایکوتراپی و انتقال بیمار به مراکزدرمانی راهی ماموریت می گردد. هرچند که همه مسائل بیماری های اعصاب ناشی از سوء مصرف مواد نیست، اما خانم کریمی که از نزدیک با این فضا آشنایی دارد، معتقد است 90 درصد بیماران دچار توهمات مصرف مواد هستند.
بستگی به موردی دارد که به ما اعلام می گردد. برخی وقت ها خانواده هایی با ما تماس می گیرند که می گویند بیمار خودش راضی است که بستری گردد، خب این مورد خیلی سخت نیست، ولی به هرحال باز هم یک تیم 5، 4نفره برای انتقال بیمار به مراکزدرمانی اعزام می شوند، ولی اغلب مواقع بیمار خودش تمایلی به بستری شدن ندارد و حتی پیش آمده که ما برای انتقال یک بیمار 2روز در خانه اش بودیم، چون وقتی متوجه شده بود، متواری شد، اما خانواده اش اصرار داشتند که او را به مرکزدرمانی منتقل کنیم. به هرحال 99 درصد ماموریت های ما سخت است، چون اغلب با پای خودشان نمی آیند.
اول سعی می کنیم با روان درمانی (psycho therapy) بیمار را راضی کنیم، ولی اگر قبول ننمایند، با دستور پزشک، بیمار را می خوابانیم و به او دارو می دهیم تا آرام گردد و بتوانیم منتقلش کنیم، ولی خب انتقال این نوع بیماران اعصاب و روان با بیمارانی که مشکل جسمی دارند، خیلی فرق می نماید.
اول این که اغلب آنها، چون مواد مصرف نموده اند، زورشان خیلی زیاد می گردد، مخصوصا اگر شیشه یا مواد روانگردان مصرف نموده باشند؛ پرخاشگر هستند و، چون حالت عادی ندارند، هیچ چیزی برای شان مهم نیست و هرکاری ممکن است انجام دهند. به هرحال رفتارشان از پرخاشگری آغاز می گردد، اما خیلی از این بیماران پرخطر هستند، حالا چه خانم و چه آقا؛ یعنی چاقو می کشند. یادم است بیماری داشتیم که بچه اش را در دستش گرفته بود و در دستش دیگرش تبر بود، با تبر می کوبید به در و دیوار و ما باید در این شرایط بیمار را آرام کنیم. یا مثلا بیماری داشتیم که سنش بالا بود و به همسرش شک داشت و برای همین تمام خانه را دوربین مداربسته گذاشته بود و حرف هایی می زد که وجود خارجی نداشت، اما وقتی ما رفتیم، چیز هایی می گفت که انگار واقعا می بیند و به خاطر مصرف مواد توهمات بینایی و شنوایی پیدا نموده بود.
حدود 80 تا 90 درصد به دلیل سوء مصرف موادمخدر است. البته بیمار هایی هم داریم که مشکل اعصاب و روان دارند، مثلا سایکوز یا اسکیزوفرنی هستند، اما الان بیشتر بیماری های روانی به دلیل مصرف مواد روانگردان است.
از ابتدای سال 98 تا الان آمار ماموریت و انتقال بیماران نسبت به سال 97 سه برابر شده.
حدود 600نفر.
آقایان بیشتر است، ولی متاسفانه الان خانم ها هم کم نیستند.
هر سنی هستند از 15، 16 سال به بالا.
ما همه جور بیماری داریم؛ برخی از بیمار ها را به درخواست خانواده های شان به مراکزدرمانی خیلی گرانقیمت منتقل می کنیم و گاهی هم به کمپ یا مراکزدرمانی ارزان می بریم. درنهایت باید بگویم که قشر پولدار خیلی زیاد هستند و قشر پایین جامعه هم خیلی و اصلا فرقی با هم ندارند.
تقریبا خیلی های شان برمی گردند. ما یک بیمار داشتیم که خانواده اش خیلی پولدار بودند و فقط همین یک پسر را داشتند. همه زندگی شان را خرج کردند که پسرشان ترک کند و شاید مدتی که برای ترک در یکی از پانسیون های گرانقیمت بستری بود، میلیارد ها تومان خرجش می کردند. خانواده اش هرکاری کردند که پسرشان ترک کند، ولی بعد از این که یک مدت ترک می کرد، دوباره می فهمیدند به سمت اعتیاد برگشته و باز بستریش می کردند.
رشته کارشناسی من پرستاری بود، اما برای کارشناسی ارشد روانشناسی خواندم. برای همین مصائب مربوط به اعصاب و روان و بیماری های روانی برایم هیجان انگیز است. یک مدت در یک کلینیک اعصاب و روان کار کردم و بعد از آن هم در اورژانس پزشکی که برای انتقال بیماران اعصاب و روان به مراکز درمانی است، کار می کنم.
من در این 10 سالی که در اورژانس روانپزشکی کار می کنم، به بیمارانی که آقا هم هستند، یاری می کنم و خیلی برایم فرق نمی نماید، ولی طبیعتا وقتی بیمار یک خانم است، بیشتر خانواده می خواهند یک زن برای یاری به او بیاید و بیشتر اعتماد می نمایند.
بله، آمادگی بدنی بالایی می خواهد و شاید هر خانمی نتواند این کار را انجام دهد الان حدود 20 سال است مربی بدنسازی و فیتنس هستم، ضمن این که باید دفاع شخصی کار نموده باشیم، چون در برابر رفتار پرخطر برخی از بیماران باید آماده دفاع باشیم تا نه به خودشان آسیب برسد و نه به ما.
واقعا ما تمام بیماران را بدون هیچ آسیبی منتقل می کنیم و همواره خانواده ها راضی بودند و دعای مان کردند. به هرحال خودشان عاجز شده اند که به ما زنگ می زنند و یاری می گیرند.
هنوز هم خیلی این کار را دوست دارم. روان آدم ها و اتفاقاتی که برای ذهن شان می افتد و ناشی از مصرف مواد است، باعث می گردد هر بار یک رفتار جدید ببینم، درکش کنم و برای رشته ام که روانشناسی است، تجربه بیشتری را به دست بیاورم. از طرف دیگر می توانی به این نوع آدم ها یاری کنی و بعد که به مراکز درمانی منتقل شان می کنیم، چون همچنان با آن ها ارتباط داریم، کم کم مراحل خوب شدن شان را می بینیم و این اتفاق حس خیلی خوبی دارد.
چند وقت پیش یکی از اقوامم را به عنوان اپراتور با خودم سرکار بردم و بعد از نیم ساعت نتوانست تحمل کند و هنوز که هنوز است به من می گوید یاد آن روز می افتم حالم بد می گردد. ولی ما با این زاویه دید به کارمان نگاه نمی کنیم، ما با دید یاری کردن در حرفه مان ماندیم، چون اگر همه به خاطر این که در روحیه شان تاثیر بد می گذارد، وارد کار های این چنینی نشوند، چه کسی می خواهد به آن هایی که احتیاج دارند، یاری کند. بالاخره یکی باید به بیماران اعصاب و روان یاری کند دیگر، درست است؟
وقتی خانواده ها را می بینیم، چون خودشان این قدر مواد مصرف کردند که اصلا در این جهان نیستند و چیزی متوجه نمی شوند، ولی وقتی خانواده ها را می بینی که یک گوشه ایستاده اند و بچه شان را در آن حالت می بینند، به نظرم خیلی دردناک است. برخی وقت ها که می رویم، می بینیم پدر و مادر سالخورده یا همسر و بچه های کوچک از رفتار های یکی از اعضای خانواده شان درمانده اند.
یادم هست یکی از بیماران مان به دلیل مصرف مواد توهم زده بود که راننده فرمول یک است و این قدر خانواده اش را عاجز نموده بود که پدر و مادرش می گفتند فقط یک چیزی به او بدهید که بیفتد گوشه خانه و دیگر نرود مصرف کند. خب شنیدن این جمله تلخ است، آن هم پدر و مادر که بچه برای شان عزیز است، ولی چه اتفاقی می افتد و چه دیده اند که حاضرند بچه شان فلج گردد و بیفتد گوشه خانه تا دیگر سمت مواد نرود.
اول این که خیلی آدم صبوری شدم. به آدم ها بیشتر فکر می کنم، انعطاف پذیر شدم، خیلی وقت ها در شهر و مکان های عمومی مثل اتوبوس و مترو آدم ها سر یک موضوع کوچک با هم درگیر می شوند، شاید اگر این تجربه را نداشتم و زندگی های مختلف را ندیده بودم، وقتی یک نفر با من درگیر می شد، من هم برخورد می کردم، ولی الان اگر مسئله ای برایم پیش بیاید و حتی کسی حرفی به من بزند، با خودم فکر می کنم. من نمی دانم او در زندگی اش چی دیده. چی کشیده. برای همین سکوت می کنم و سعی می کنم همه آدم ها را درک کنم.
منبع: روزنامه شهروند
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان